Radiologyha.com

مناجات راديولوژيک

وقتي ازحالت لترال سرم رو 25-35 درجه به سمت تنها قسمت سالم بدنم چرخوندم ، تو رو ديدم

تو تنها منبع اشعه اي بودي که تمام وجودم رو به تصوير کشيدي و باعث شدي تا تمام آرتيفکت هاي زندگيم رو ببينم

آرتيفکت هايي که دست هاي خشن روزگار با اون ناخن هاي بلندش برام به يادگار گذاشته بود

اما يک الکتريسيته ساکن که تو براي اينجور مواقع توي تاريکخونه دلم به امانت گذاشته بودي باعث شد تا بوته اميد روي سياه وسفيد لحظه هاي زندگيم نقش ببنده

حس بودن تو تموم لحظه هام مثل اکسپوزي بود که باعث شد تمام بلور هاي نقره وجودم خودشون رو به تصوير بکشن وخودشون رو ازتله الکتروني که واسشون کار گذاشته بودن آزاد کنن

همشون يکرنگ ويک شکل بشن

وباعث شد به تجلي برسه اون چيزي که بخاطرش خلق شده بودم

هراز گاهي که از روي تنبلي خودم رو کمرنگتر وناواضحتر ميکردم تو با اضافه کردن ماده حاجب حکمتت خوبيهام رو پررنگتر از هميشه به يادم مي آوردي وحتي بعضي وقتها با بستن کمپرسور من رو توي فشار زندگي قرارميدادي تا خودم رو بهتر نشون بدم

وقتي که استاد زندگي بهم ميگفت : راستاي ورود پرتوبه وجودت بايد طوري باشه که تمام زواياي قلبت رو بپوشونه متوجه حرفش نمي شدم

متوجه نمي شدم وقتي بهم مي گفت : بايد با گريد صبر آرزوهاي پراکنده ات رو حذف کني و تنها اجازه بدي هدف هاي پر انرژي عبور کنن

مي گفت : اين به نفع خودت هم هست ، چون دوز جذبي غم وغصه هات رو کم مي کنه و کنتراست فکرت رو بالا ميبره

طوري که راحت تر بتوني راه آينده ات رو تشخيص بدي

حالا ميفهم وحس ميکنم حساسيت امولسيون قلبم اونقدر بالا رفته که با کمترين نوري راهش رو پيدا ميکنه

گذشت اون زماني که بنيان قلبم از شيشه بود وبا هر سنگ بي اعتنايي ترک برمي داشت

يا اون زماني که از نيترات سلولز بود وباکمترين آتش عصبانيتي شعله ور ميشد وتمام هستي ام رو به باد مي داد

الان ديگه قلبم رو از يک جنس مطمئن ساختم،شفاف وزلال،يک رنگ آبي هم بهش زدم تا هرکي اون رو ديد ياد عظمت وبزرگي تو بيفته

مي دوني استادم مثل صفحه تشديد کننده اي بود که تشعشعات هدايتت رو برام ده ها برابر مي کرد

و شيطون مثل تمام زيورآلاتي که به بهونه زيبايي،تصوير زندگيم رو غير قابل ريپورت مي كرد

حالا ديگه حس مي کنم به ثبوت رسيدم واز اينجا به بعد ديگه هيچ نور گمراه کننده اي نميتونه من رو از راهي که پيش گرفتم جدا کنه وهيچ اکسپوز مجددي نميتونه روي ايمانم به تو تاثير بذاره

اون ماديتي که به اسم بلورهاي نقره با خودم جمع کرده بودم اينجا جا مي ذارم

حالا آسوده وار حس ميکنم به آخر کار خودم وديدن نتيجه زحماتم نزديک شدم